.... مــــدیـــران بخـــوانـــنـــد ....

جدیدترین مقالات و نکات مهم مدیریتی برای مدیران امروز و فردای ایران زمین

.... مــــدیـــران بخـــوانـــنـــد ....

جدیدترین مقالات و نکات مهم مدیریتی برای مدیران امروز و فردای ایران زمین

طوطی مرد

 طوطی مرد

 

خانمی یک طوطی خرید. اما روز بعد آن را به مغازه پرنده فروشی برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند.

صاحب مغازه گفت: «آیا در قفسش آینه ای هست؟ طوطی ها عاشق آینه هستند. آنها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند.»

آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. طوطی هنوز صحبت نمی کرد.

صاحب مغازه پرسید: «نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند.»

آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد.

صاحب مغازه گفت: «آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ نه؟ خب، مشکل همین است. به محض این که شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد.»

آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت. وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود.

او گفت: «طوطی مرد.»

صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: «آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟»

آن خانم پاسخ داد: « چرا، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند؟»

دوباره سازی دنیا

دوباره سازی دنیا 

 

      پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد.

«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی ؟ »

و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.

پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»

  پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.» 

پیام حکایت 

در حل مسئله به ابعاد مختلف مسئله باید توجه کرد.

برخی اوقات حل یک مسئله به روش غیر مستقیم امکانپذیر است. این گونه راه حل از تفکر جانبی نشأت می‌گیرد. یعنی اینکه خودآگاه یا ناخودآگاه پسر با رویکرد تفکر جانبی عمل کرده است.

حل یک مسئله ساده‌تر ممکن است منجر به حل یک مسئله پیچیده‌تر شود.

ماهی تازه

  ::: ماهی تازه :::  

       ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است. ژاپن کشوری جزیره ای ست که محصور در آبهایی است که منبع عظیم ماهی را در خود دارد. اما سالها پیش بعلت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته، منابع آبزیان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت به صورتی که کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آبهای دورتر برای صید ماهی بروند. اما مشکل این بود که با طی مسافت زیاد، ماهی ها تازگی خود را از دست می دادند و ژاپنی ها که عادت به خوردن ماهی تازه داشتند رغبت چندانی به خوردن ماهی های جدید از خود نشان نمی دادند.

      صاحبان کشتی ها و صنایع ماهیگیری برای حل این مسئله در کشتی ها، حوضچه هایی تعبیه کردند. در واقع پس از صید ماهیها، آنها را در حوضچه ها می ریختند تا ماهی ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند. علی رغم این ترفند هنوز مردم عقیده داشتند که این ماهی ها نیز مزه و طعم ماهی تازه را ندارند و از آنها استقبال نکردند.

صاحبان کشتی ها که خود را با یک بحران بزرگ و جدی روبرو می دیدند به فکر یک راه حل نهایی افتادند. تحقیقات نشان می داد درست است که ماهی ها زنده به ساحل می رسند اما چون همانند محیط طبیعی خود از حرکت و فعالیت برخوردار نبودند، هنگام مصرف نیز طعم ماهی تازه را نمی دادند. راه حل نهایی استفاده از کوسه ماهی های کوچکی بود که آنها را در حوضچه های ماهی ها انداختند. هر چند تعدادی از ماهی ها توسط این کوسه ماهی ها شکار می شدند اما درصد عمده ای زنده می ماندند. در واقع از آنجا که ماهی ها مرتب توسط کوسه ها مورد تعقیب قرار می گرفتند، یک لحظه آرام و قرار نداشتند و همان تحرکی را از خود نشان می دادند که در محیط طبیعی زندگی خود داشتند. ناگفته پیداست که ژاپنی ها از این ماهی ها استقبال کردند و آنها را به عنوان ماهی های تازه می خریدند. 

پیام حکایت 

اگر می خواهید همیشه در حال حرکت، رشد و پویایی باشید کوسه ای در حوضچه زندگی خود بیندازید؛ کوسه مشکلات. زیرا آنچه زندگی ما را تهدید می کند سکون، بی تحرکی و در جا زدن و در نهایت پوسیدن است. 

          آبی که بر آسود زمینش بخورد زود            دریا شود آن رود که پیوسته روان است       

 

   (( احسان شیخی ))

حکایت مدیریتی

یک حکایت 

      زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: « لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هر بار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: « یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»    

  پیام حکایت  

    زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟ 

 

گاهی لازم است جهت حفظ آرامش محل کار غیرمستقیم نظر خود را ارائه کنید پیام فقط با رفتار و نه کلام

سیب ها

(( سیب ها ))

 

یک خانم معلم ریاضی که به یک پسر 7 ساله بنام آرنو ریاضی یاد می داد ...ازش پرسید:
آرنو اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟تا چند ثانیه آرنو با اطمینان گفت :4 تا! 


معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (3).
او نا امید شده بود .او فکر کرد "شاید بچه خوب گوش نکرده است"او تکرار کردآرنو:خوب گوش کن آن خیلی ساده است تو می تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی .اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
 

آرنو که در قیافهء معلمش نومیدی می دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند .برای همین با تامل پاسخ داد" 4".....
 


نومیدی در صورت معلم باقی ماند . به یادش اومد که آنو توت فرنگی رو دوست دارد.او فکر کرد شاید آرنو سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی تونه تمرکز داشته باشه.در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برق زده پرسید:آرنو  اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت آرنو؟معلم خوشحال بنظر می رسید آرنو با انگشتانش دوباره حساب کرد .هیچ فشاری در آرنو وجود نداشت ولی یک کم درخانم معلم بوداو موفقیت جدیدی برای آرنو می خواست  و آرنو با تامل جواب داد "3"؟
 

حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از آرنو پرسید اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟

آرنو فوری جواب داد "4"! 
خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطو آرنو چطور؟
 
آرنو با صدای پایین و با تامل پاسخ داد "برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم ".
 

* نتیجه اخلاقی *

اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بعدی  از آن را ابدا نفهمیدیم